عناوین موضوعی کتاب‌ها
عناوین موضوعی کتاب‌ها

جستجوی کتاب‌ها

زبان نوشتاری کتاب

هزار حکایت و هزار عبارت عرفانی

نویسنده: بهاءالدین خرمشاهی

ناشر: کتابسرای میردشتی

نوبت چاپ: چاپ اول – 1400

تعداد  صفحه: 920 صفحه

خصوصیات ظاهری: قطع وزیری | جلد گالینگور | کاغذ تحریر

شابک: 9786227546231

کد محصول 57317 دسته‌بندی‌ها ,
این کتاب را با دیگران به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
Facebook
اشتراک گذاری در twitter
Twitter
اشتراک گذاری در linkedin
LinkedIn
اشتراک گذاری در pinterest
Pinterest
این کتاب را با دیگران به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
Facebook
اشتراک گذاری در twitter
Twitter
اشتراک گذاری در linkedin
LinkedIn
اشتراک گذاری در pinterest
Pinterest

کتاب «هزار حکایت و هزار عبارت عرفانی» تألیف استاد بهاءالدین خرمشاهی است. در پیشگفتار این کتاب می‌خوانید: «خداوند کارساز بنده‌نواز را سپاسگزارم که یاری‌های پیدا و پنهانش، پیرانه سر این توفیق را به این بنده و همکارانش عنایت فرمود که با کوشش‌های چند ساله، این مجموعه سرشار از حکمت و معرفت را از میان ارزنده‌ترین کتاب‌های عرفانی فارسی، یا ترجمه‌شده به فارسی، به پیشگاه صاحبدلان عارف و عرفان دوست و دوستداران زبان و ادبیات فارسی کهن و عشق و آدمیت و پارسایی و پرهیزکاری و پاکیزه‌خویی عرضه داریم.

فهرست آغازین / مندرجات کتاب، خود نمایانگر هریک از منابع است؛ و در حد یک صفحه هم پیش از آغاز نقل از هر اثر، معرفی روشن و کوتاهی از آن آورده‌ایم.

عارفان صاحب این آثار بی‌شبهه بزرگترین صاحبنظران پرورده و پرورنده فرهنگ عرفانی اسلامی ایرانی، هستند. نگارنده همواره آرزو داشته است که دانشنامه/فرهنگنامه عرفانی در شناساندن شخصیت و آثار عرفا و شرح اصطلاحات عرفانی تدوین شود، تا دسترسی به اصلی‌ترین اطلاعات درباره استادان و شاگردان و داستان سیر و سلوک و آثار هریک از عارفان آسان باشد. (می‌کند حافظ دعایی بشنو آمینی بگو…).

«هزار حکایت و هزار عبارت عرفانی» نه اولین اثر در این زمینه است و نه آخرین، و هر حسنی هم که داشته باشد به هنر حکایت‌نویسان و شخصیت‌های حکایات مربوط است که همه از بزرگان فرهنگی این سرزمین و جهان اسلام بوده اند.»

گزیده‌ای از کتاب

«گویند که سلطان محمود ایاز را یک روز که وعده داده بود «خلعت خویش در تو خواهم پوشید و تیغ برهنه بر بالای سر تو، به رسم غلامان می‌خواهم آورد.» چون محمود به زیارت شیخ آمد، بر صحرا فرود آمد و کسی را در فرستاد که: شیخ را گویید که «سلطان برای تو از غزنین این جا آمد، تو نیز از برای او از خانقاه به خیمه او در آی» و اگر نیاید این آیت بر خوانید، که «یا ایها الذین آمنوا أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و اولی الامر منکم» [نساء، ۵۹].

حاجبی بیامد و پیغام بگزارد. شیخ گفت: «مرا معذور دارید»، حاجب این آیت بر خواند، شیخ گفت: محمود را بگویید که «چنان در أطیعوا الله مستغرق شده‌ام که در حضرت رسول خجالت‌ها دارم تا به أولى‌ألامر چه رسد». مرد بیامد و به محمود بازگفت. محمود را رقت آورد، گفت: «برخیزید، که او از آن مرد نیست که ما گمان برده بودیم.» پس جامه‌های خویش در ایاز پوشید، و ده کنیزک را جامه غلامان در بر کرد و خود به سلاح‌داری ایاز از پس او می‌آمد و امتحان را روی به صومعه شیخ نهاد. چون از در صومعه در آمد، سلام گفت، شیخ جواب داد، اما بر پای نخاست. و روی در محمود کرد و در ایاز ننگریست. محمود گفت: «بر پای نخاستی سلطان را؟ این هم دام بود».

شیخ گفت: «دام است، اما مرغش تو نه‌ای». پس دست محمود گرفت و گفت: «پیش آی چون‌ها پیشت داشته‌اند.» محمود گفت: «سخنی بگوی».گفت: «نامحرمان بیرون فرست.» محمود اشارت کرد تا کنیزکان بیرون رفتند. محمود گفت: «مرا از بایزید حکایتی برگوی». شیخ گفت: «بایزید چنین گفته است، هر که مرا دید از ر[قم] شقاوت ایمن شد». محمود گفت: «قدم او از قدم پیغمبر زیادت است؟ که بوجهل و بولهب و چندان منکران او را می‌دیدند و از اهل شقاوت‌اند؟» گفت: محمود! ادب نگاه دار و تصرف در ولایت خویش کن، که مصطفی را صلوۃالله و سلامه علیه کسی ندید جز چهار یار و صحابه، و دلیل بر این، این آیت است: وَ تَراهُم یَنظُرون إلیک و هُم لایُبصِرون.» [اعراف، ۱۹۸].

محمود را این سخن خوش آمد، گفت: «مرا پندی ده.» گفت: «چهار چیز نگه دار: اول پرهیز و نماز به جماعت و سخاوت و شفقت بر خلق». گفت: «مرا دعایی بکن». گفت در پنج نماز دعا می‌کنم که «أللهم أغفر المؤمنین و المؤمنات». گفت: «دعای خاصت بگوی.» گفت: «ای محمود، عاقبت تو محمود باد». پس محمود بدره‌ای پیش شیخ نهاد. شیخ قرصی جوین پیش محمود نهاد و گفت: «بخور». محمود میخایید و در گلویش می گرفت. گفت: «در حلقت می‌گیرد؟» گفت: «آری». گفت: «می‌خواهی که ما را نیز بدره تو در گلو گیرد؟ برگیر، که ما این را طلاق داده‌ایم». گفت: «چیزی قبول کن». گفت: «البته نکنم». گفت: «پس مرا از آن خود یادگاری بده». شیخ پیراهنی عودی از آن خود بدو داد. محمود چون باز می‌گشت، گفت: «خوش صومعه‌ای داری». گفت: «آن همه سلطنت و مملکت داری، این نیز می‌بایدت!» پس در وقت رفتن او را بر پای خاست. محمود گفت: «اول که درآمدم التفات نکردی، اکنون بر پای می‌خیزی؟ سرِّ این همه کرامت چیست؟»

گفت: «اول در رعونت پادشاهی و امتحان درآمدی، و به آخر در انکسارِ درویشی می‌روی، که آفتاب دولت درویشی در تو تافته است. اول برای پادشاهی برنخاستم، آخر برای درویشی بر می‌خیزم.» پس چون سلطان برفت و آن وقت که به سومنات شد، و بیم آن بود که شکسته خواهد شد، ناگاه از اسپ فرو آمد و به گوشه‌ای در شد و روی بر خاک نهاد و آن پیراهن شیخ براگرافت و گفت: «خداوندا بحق آبروی خداوند این خرقه که ما را بر این قار ظفر دهی که هر چه از غنیمت بگیرم به درویشان دهم». ناگاه از جانب کُفّار رعدی و برقی و ظلمتی پدید آمد تا تیغ در یکدیگر نهادند و می‌کشتند و متفرق می‌شدند تا لشکر اسلام ظفر یافتند و آن شب محمود به خواب دید که شیخ گفتی: «ای محمود، آبروی خرقه ما ببُردی بر درگاه حق! که اگر آن ساعت درخواستی جمله کفّار [را] اسلام روزی کردی.»

کتاب «هزار حکایت و هزار عبارت عرفانی» در انتشارات کتابسرای میردشتی به چاپ رسیده است و در اختیار علاقه‌مندان به داستان کوتاه و حکایات ادبی قرار گرفته.

می‌خواهید این کتاب را بخوانید؟

می‌خواهید این کتاب را بخوانید؟

مشاهده و دانلود بخشی از کتاب

راهنمای تربیت فرزندانی راست‌گو

مشاهده و دانلود بخشی از کتاب

راهنمای تربیت فرزندانی راست‌گو

می‌خواهید این کتاب را بخوانید؟​

شبکه‌های اجتماعی ما را دنبال کنید
آواتار موبایل
Main Menu x