کتاب «داستانهای پراکنده» تألیف استیفن کینگ است که با ترجمهی
احسان شفیعیزرگر به چاپ رسیده. در معرفی کتاب میخوانید: «برنت گلوله ها را روی ریل سمت چپ ردیف کرد.. کنار ریل به صف شدیم گلوله ها جلو چشمهای مصمممان میدرخشیدند. جان اولین کسی بود که صدای قطار را شنید و وقتی به دستور برنت جلوتر رفتیم متوجه شدیم دارد تند و تند زیرلب دعا میخواند. دووی کمی دورتر در سمت راست من ایستاد. صدای غرش واگنهای قطار نزدیک شد، و کمی که بلندتر شد دیدم جان دارد تلوتلو میخورد. با خودم گفتم الان است که روی ریا غش کند، اما تعادلش را حفظ کرد و همهمان محکم سر جا ایستادیم. قطار نردیکتر میشد. صدای وحشی چرخهایش در گوش مان میپیچید و من نگاه گنگم را به گلولههای روبهرویم دوخته بودم.. چشمهایم را بستم و همراه جان دعا کردم. بوق قطار هوو هوو هوو صدا کرد. مطمئن بودم که الان قطار بالای سرمان است. الان است صدای ترکیدن پوکه ها و جهیدن سرب را بشنوم و فرورفتن فلز داغ را توی پایم حس کنم…»
گزیدهای از کتاب:
«به عنوان نویسنده، فقط میتوانم یک پایان درست برای این داستان تصور کنم، آن هم این است که برایتان تعریف کنم جرالد نیتلی چهطور خودش را از شر جسد خلاص کرد. تختههای کف اتاقک را کند، بدن خانم لیتون را تکهتکه کرد و تکهها را در دل شنهای زیر تختهها دفن کرد. به پلیس اطلاع داد که خانم لیتون از یک هفته پیش گم شده و پاسبان محلی و پلیس ایالتی بلافاصله خودشان را رساندند. جرالد خیلی عادی از آنها استقبال کرد و حتی برایشان قهوه آورد. اصلا دلهره نداشت. بازجوییها در خانهی خانم لیتوان انجام شد. روز بعد به سمت بمبئی پرواز کرد و از آنجا به هنگکنگ.» کتاب « داستانهای پراکنده » در
انتشارات کتابسرای میردشتی چاپ شده و در اختیار علاقمندان به حوزهی
ادبیات و داستان خارجی قرار گرفته است.